بماند که خواب و خیال من آشفته کردی
بماند که با جان و روح و روانم چه کردی
بماند که چشمان تو جز عاشق ندارد
بماند که هیچ عاشقی حال منطق ندارد
بماند که میشد کنارم بمانی نماندی
بماند که کار دلم را به حسرت کشاندی
همه دلخوریهای ریز و درشتم بماند
غروری که آن را به پای تو کشتم بماند
بماند که لبخند تو با محبت عریب است
بماند که چشم من از خنده ات بی نصیب است
بماند که گاهی امیدی به این زندگی نیست
بماند که لبخند و آرامشم دائمی نیست
بماند که در دوریت فکر راحت ندارم
بماند که به فاصله از تو عادت ندارم
مرا دم به دم به جنون میرسانی بماند
چه راحت همه مستیم میپرانی بماند
بماند که میشد کنارم بمانی نماندی
بماند که کار دلم را به حسرت کشاندی
همه دلخوریهای ریز و درشتم بماند
غروری که آن را به پای تو کشتم بماند