رفت آن سوار کولی
با خود تو را نبرده
شب مانده است و با شب
تاریکی فشرده
کولی کنار آتش
رقص شبانه ات کو
شادی چرا رمیده
آتش چرا فسرده
رفت آنکه پیش پایش
دریا ستاره کردی
چشمان مهربانش
یک قطره ناسترده
میرفت و گرد راهش
از دود آه تیره
نیلوفرانه بر باد
پیچیده تاب خورده
سودای همرهی را
گیسو به باد داده
رفت آن سوار و با خود
یک تار مو نبرده
- ۹۹/۰۱/۲۲