نامه ای به او

  • ۰
  • ۰

پریشانی

روزگار من و مویش به پریشانی رفت
یک شب آرام رسید یک شب بارانی رفت
یک شب آمد من مجنون به جنون افتادم
دل دیوانه خود را به نگاهش دادم
روزگار من و مویش به پریشانی رفت
چشم بستم دل مجنون پی لیلا برگشت
چشم بستم که دلم سمت تماشا برگشت
زلف یک خاطره در باد پریشان میرفت
دل دیوانه پی اش دست به دامان میرفت
میروم گریه کنم باز دمی را درخود
میروم غرق کنم کوه غمی را در خود
میروم باز میان همه رفتن ها
باز هم میروم از شهر تو اما تنها
داغ فرهاد به دل دارم و دل دارم نیست
دل گرفتار همان دل که گرفتارم نیست
یک نظر دیدم و یک عمر پی یک نظرم
من دیوانه به زنجیر تو دیوانه ترم
میروم گریه کنم باز دمی را در خود
میروم غرق کنم کوه غمی را در خود
میروم باز میان همه رفتن ها
باز هم میروم از شهر تو اما تنها

 

  • ۰۲/۰۶/۲۸
  • علی علی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی