نامه ای به او

  • ۰
  • ۰

ٔدلبرجان

از هر چه مرا یاد تو بندازد بیزارم

از آینه هم نیز

از اول سرما

از آخر پاییز

از هر چه مرا یاد تو بندازم بیزارم

از نم نم باران

از آدم عاشق

از آدم گریان

هر سو که نگه میکنم آنجا تویی

ساحل تو و ماهی و دریا تویی

در آینه من هست اما تویی

دلبرجان

دنیای من از خاطره لبریز شده است

از اول سال اینبار پاییز شده است

این قصه چقدر غم انگیز شده است

 دلبرجان

میترسم که مرا عشق تو مجنون کند

سرخ لب تو قلب مرا خون کند

بیزارم از این حال ولی میترسم

که حال مرا عشق دگرگون کند

من میترسم

 از منِ غرق تو در آینه

از تو ای معشوقه دیرینه

از صدای نفسم در سینه

هر سو که نگه میکنم آنجا تویی

ساحل تو و ماهی تو و دریا تویی

در آینه من هست، اما تویی

دلبرجان

دنیای من از خاطره لبریز شده است

از اول سال این بار پاییز شده است

این قصه چقدر غم انگیز شده است

 دلبرجان

  • علی علی
  • ۰
  • ۰

پریشانی

روزگار من و مویش به پریشانی رفت
یک شب آرام رسید یک شب بارانی رفت
یک شب آمد من مجنون به جنون افتادم
دل دیوانه خود را به نگاهش دادم
روزگار من و مویش به پریشانی رفت
چشم بستم دل مجنون پی لیلا برگشت
چشم بستم که دلم سمت تماشا برگشت
زلف یک خاطره در باد پریشان میرفت
دل دیوانه پی اش دست به دامان میرفت
میروم گریه کنم باز دمی را درخود
میروم غرق کنم کوه غمی را در خود
میروم باز میان همه رفتن ها
باز هم میروم از شهر تو اما تنها
داغ فرهاد به دل دارم و دل دارم نیست
دل گرفتار همان دل که گرفتارم نیست
یک نظر دیدم و یک عمر پی یک نظرم
من دیوانه به زنجیر تو دیوانه ترم
میروم گریه کنم باز دمی را در خود
میروم غرق کنم کوه غمی را در خود
میروم باز میان همه رفتن ها
باز هم میروم از شهر تو اما تنها

 

  • علی علی
  • ۰
  • ۰

مراببخش

مرا به خاطر دل شکسته ام ببخش

مرا که از ندیدن تو خسته ام ببخش

اگر به انتظار تو نشته ام هنوز

به دیگری اگر که دل نبسته ام ببخش

ببخش اگر که با خیال بودن تو زنده ام اگر تو را نبردم از یاد
ببخش اگر که از امید دیدن تو گفته ام به آرزوی رفته بر باد
تویی تمام ماجرا که رفته ای ولی مرا به حال خود نمی گذاری
صدای قلب من چرا غمت نمیکشد مرا چرا هنوز ادامه داری
سکوت قبل رفتنت نماندت ندیدنت مرا به این جنون کشیده
چه حسرتی است بر دلم که از تمام بودنت نبودنت به من رسیده
تویی تمام ماجرا که رفته ای ولی مرا به حال خود نمیگذاری
صدا قلب من چرا غمت نمیکشد مرا چرا هنوز ادامه داری
تویی تمام ماجرا که رفته ای ولی مرا به حال خود نمیگذاری
صدای قلب من چرا غمت نمیکشد مرا چرا هنوز ادامه داری
 

  • علی علی
  • ۰
  • ۰

ای گل تازه

ای گل تازه که بویی ز وفا نیست تورا

خبر از سرزنش خار جفا نیست تورا

رحم بر بلبل بی برگ و نوا نیست تورا

التفاتی به اسیران بلا نیست تورا

ما اسیر غم و اصلا غم ما نیست تورا

با اسیر غم خود رحم چرا نیست تورا

فارق از عاشق غمناک نمیباید بود

جان من اینهمه بی باک نمیباید بود

همچو گل چند به روی همه خندان باشی

همره غیر به گلگشت گلستان باشی

هر زمان با دگری دست و گریبان باشی

زان بیاندیش که از کرده پشیمان باشی

جمع با جمع نباشند و پرشیان باشی

یاد حیرانی ما آری و حیران باشی

مانباشیم که باشد که جفای تو کشد

به جفا سازد و صد جور برای تو کشد

شب به کاشانه اغیار نمیباید بود

غیر را شمع شب تار نمیباید بود

همه جا با همه کس یار نمیباید بود

یار اغیار دل آزار نمیباید بود

تشنه خون من زار نمیباید بود 

تا بدین مرتبه خونخوار نمیباید بود

من اگر کشته شوم باعث بد نامی توست

موجب شهرت بی باکی و خودکامی توست

دیگری جز تو مرا اینهمه آزار نکرد

جز تو کس در نظر خلق مرا خوار نکرد

آنچه کردی تو به من هیچ ستمکار نکرد

هیچ سنگین دل بیداد گر این کار نکرد

این ستمها دگری با من بیمار نکرد

هیچکس اینهمه آزار من زار نکرد

گز زآزردن من هست غرض مردن من

مردم آزارر مکش در پی آزردن من

جان من سنگ دلی دل به تو دادن غلط است

بر سر راه تو چون خاک فتادن غلط است

چشم امید به رو توگشادن غلط است

روی پر گرد به روی تو دادن غلط است

رفتن اولاست زکوی تو ستادن غلط است

جان شیرین به تمنای تو دادن غلط است

تو نه آنی که غم عاشق زارت باشم

چون شود خاک برآن خاک گذارت باشم

مدتی هست که حیرانم و تدبیری نیست

عاشق بی سرو سامانم و تدبیری نیست

از غمت سر به گریبانم و تدبیری نیست

خون رفته زدامانم و تدبیری نیست

از جفای تو بدین سانم و تدبیری نیست

چه توان کرد پشیمانم و تدبیری نیست

شرح درماندگی خود به که تقریر کنم

عاجزم چاره من نیست که تدبیر کنم

نخل نوخیز گلستان جهان بسیار است

گل این باغ بسی سرو روان بسیار است

جان من همچو تو غارتگر جان بسیار است

ترک زرین کمر موی میان بسیار است

با لب همچو شکر تنگ دهان بسیار است

نه که غیز از تو جوان نیس جوان بسیار است

دیگری اینهمه بیداد به عاشق نکند

قصد آزردن یاران موافق نکند

مدتی شد که در آزارم و میدانی تو

به کمند تو گرفتارم و میدانی تو

در غم عشق تو بیمارم و میدانی تو

داغ عشق تو به جان دارم و میدانی تو

خون دل از مژه میبارم و میدانی تو

از برای تو چنین زارم و میدانی تو

از زبان تو حدیثی نشنودم هرگز

از تو شرمنده یک حرف نبودم هرگز

مکن آن نوع که آزرده شوم از خویت

دست بر دل نهم و پا بکشم از کویت

گوشه ای گیرم و من بعد نیایم سویت

نکنم بار دگر یاد قد دل جویت

دیده پوشم ز تماشای رخ نیکویت

سخنی گویم و شرمنده شوم از رویت

بشنو پند و مکن قصد دل آزرده خویش

ورنه بسیار پشیمان شوی از کرده خویش

چند صبح آیم و از خاک درت شام روم

از سر کوی تو خودکام به ناکام روم

صد دعا گویم و آزرده به دشنام روم

از پیت آیم و با من نشوی رام روم

دور دور از تو من تیره سرانجام روم

نبود زهره که همراه تو یک گام روم

کس چرا اینهمه سنگین دل و بد خو باشد

جان من این روشی نیست که نیکو باشد

از چه با من نشوی یار چه میپرهیزی

یاز شو با من بیمار چه میپرهیزی

چیست مانع ز من زار چه میپرهیزی

بگشا لعل شکر بار چه مبپرهیزی

حرف زن ای بت خون خوار چه میپرهیزی

نه حدیثی کنی اظهار چه میپرهیزی

که تو را گفت که به ارباب وفا حرف مزن

چین بر ابرو زن و یک بار به ما حرف مزن

درد من کشته شمشیر بلا میداند

سوز من سوخته داغ جفا میداند

مسکنم ساکن سحرای فنا میداند

همه کس حال من بی سرو پا میداند

پاک بازم همه کس طور مرا میداند

عاشقی همچون منت نیست خدا میداند

چاره من کن و مگذار که بیچاره شوم

سر خود گیرم از کوی تو آواره شوم

از سر کوی تو با دیده تر خواهم رفت

چهره آلوده به خون آب جگر خواهم رفت

تا نظر میکنی از پیش نظر خواهم رفت

گر نرفتم ز دردت شام سحر خواهم رفت

نه که اینبار چو هر بار دگر خواهم رفت

نیست باز آمدنم باز اگر خواهم رفت

چند در کوی تو با خاک برابر باشم

چند پا مال جفای تو ستمگر باشم

چند پیش تو به قدر از همه کمتر باشم

از تو چند ای بت بدکیش مکدر باشم

میروم تا به سجود بت دیگر باشم

باز اگر سجده کنم پیش تو کافر باشم

خود بگو از تو کشم ناز و تغافل تا کی

طاقتم نیست از این بیش تحمل تا کی

سبزه دامن نسرین تورا بنده شوم

ابتدای خط مشکین تورا بنده شوم

چین بر ابرو زدن و کین تو را بنده شوم

گره بر ابروی پر چین تورا بنده شوم

حرف ناگفتم و تمکین تورا بنده شودم

طرز محجوبی و آیین تورا بنده شوم

الله الله زکه این قاعده آموخته ای

کیست استاد تو اینها ز که آموخته ای

اینهمه جوز که من از پی هم میبینم

زود خود را به سر کوی عدم میبینم

دیگران راحت و من اینهمه غم میبینم

همه کس خرم و من درد و الم میبینم

لطف بسیار طمع دارم و کم میبینم

هستم آزرده و بسیار ستم میبینم

خرده بر حرف درشت من آزرده مگیر

حرف آزرده درشتانه بود خرده مگیر

آنچنان باش که من از تو شکایت نکنم

از تو قطع طمع لطف و عنایت نکنم

پیش مردم ز جفای تو حکایت نکنم

همه جا قصه درد تو روایت نکنم

دیگر این قصه بی حد و نهایت نکنم

خویش را شهره هر شهر و ولایت نکنم

خوش کنی خاطر وحشی به نگاهی سهل است

سوی من گوشه چشمی ز تو گاهی سهل است

  • علی علی
  • ۰
  • ۰

خیال خوش

تو آه منی اشتباه منی

چگونه هنوز از تو میگویم

 

تو هم سفر نیمه راه منی

چگونه هنوز از تو میگویم

 

پناه منی تکیه گاه منی

که زمزمه ات مانده در گوشم

 

گناه منی بی گناه منی

که بار غمت مانده بر دوشم

 

بهانه من بغض خانه من

گرفته دلم گریه میخواهم

 

خیال خوش عاشقانه من

همیشه تویی آخرین راهم

 

صدای توام پا به پای توام

تو میبریم رو به خاموشی

 

غریبه ترین آشنای توام

که میکشدم این فراموشی

 

تمام منی نا تمام منی 

چه بغض بدی در گلو دارم

 

بیا و بگو فکر حال منی

ببین که هنوز آرزو دارم

 

بهانه من بغض خانه من

گرفته دلم گریه میخواهم

 

خیال خوش عاشقانه من

همیشه تویی آخرین راهم

  • علی علی
  • ۰
  • ۰

انفرادی

گر با دگران سحر کنی وای بر من

از کوی دگر گذر کنی وای بر من

چه آشوبی شوم هر دم که دل میبری از هر کس

چه جنجالی به پا کردی تو در این قلب دلواپس

 

انفرادی شده سلول به سلول تنم

خود من در خود من در خود من زندانی است

انفرادی همه شب من به خیابون میزنم

خسته از حال و هوایی که به این ویرانی است

 

از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران

رفتم از کوی تو اما عقب سر نگران

ماگذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی

تو بمان با دگران وای به حال دگران

 

انفرادی شده سلول به سلول تنم

خود من در خود من در خود من زندانی است

انفرادی همه شب من به خیابون میزنم

خسته از حال و هوایی که به این ویرانی است

 

  • علی علی
  • ۰
  • ۰

میزون نبود حالت

میدونی من پرم یه ذره نه

دورم بزنی ام خیالمم نیست

هرچی خواستم شبیهش

دقیقا تو سرنوشت دوتامونم نیست

دیدی خوردیم بد به گره

از دست که بره دل برنمیگرده

تهش میگیم چیزی نشده

طفلکی یکم بچگی کرده

 

هی قفلی قفلی میزنی

چی میخوای از این تن خط خطی

هی طعنه زمزمه زیر لب

انرژی منفی هات شدم یه ردی

با کی بد تا میکنی

هی وا میشه رومون تو هم دیگه

تو گوشت کی میخونه

بگو نموندن رو کی یادت میده

 

تو از اون اول میزون نبود حالت

عادتت شد دلم بیوفته دنبالت

تقصیر من بود دادم پر و بالت

دیدی آخر سر کجا رسید کارت

 

 

درگیره با دل پر من

خاطره هات مثل خوره بامه

نه دیگه هیچ راهی نمونده

برنمیگرده اون حسای سابق

کار از کار گذشته ای وای

گذشته از سرمون آب انگار

شب و روزام یکی شده

بعد تو افتادم رو دور تکرار

 

هی شاکی میشی تو

باکی حالت خوبه اصلا میدونی

یادم نی یه بار بیای بگی

مثل قدیما با من میزونی

هی طفره میری از اینکه

نمیتونی پای حرفات باشی

به خیالت فکر میکنی

با اینکارا میتونی برنده باشی

 

تو از اون اول میزون نبود حالت

عادتت شد دلم بیوفته دنبالت

تقصیر من بود دادم پر و بالت

دیدی آخر سر کجا رسید کارت

  • علی علی
  • ۰
  • ۰

جدایی

رفیفم چی بگم بارونه حالم

مثل اشکای من رو شونه تو

میترسم سر بذارم رو دستات

یهو سقفش بریزه خونه ی تو

 

یه وقتایی چقدر کم میشه مرحم

همون وقتا چه درد دل زیاده

یه وقتایی میخوای دیونه باشی

میبینی توی شهر عاقل زیاده

 

جدایی با جدایی فرق داره

یکی با عشق اومد خسته تن رفت

یکی اونه که من از دست دادم

گمون کردم خودش از دست من رفت

 

شکستن با شکستن فرق داره

گاهی بغضت شکسته چکه میشی

گاهی سنگی به شیشت میزنن که

با هر تکه هزاران تکه میشی

 

چقدر خالی شده آغوشم از عشق 

مثل کوهی که از یک دشت میره

همین آهوی زیبای تو بیشه

زمستونم اگه برگشت میره

 

میرم دنبال رد پایی در برف

میبینم آب شد جاری شده رود

دلم تنگه برای هر چی که نیست

دلم تنگ برای هر چی که بود

 

جدایی با جدایی فرق داره

یکی با عشق اومد خسته تن رفت

یکی اونه که من از دست دادم

گمون کردم خودش از دست رفت

 

شکستن با شکستن فرق داره

گاهی بغضت شکسته چکه میشی

گاهی سنگی به شیشه ات میزنن که

با هر تکه هزاران تکه میشی

  • علی علی
  • ۰
  • ۰

بماند

بماند که خواب و خیال من آشفته کردی

بماند که با جان و روح و روانم چه کردی

بماند که چشمان تو جز عاشق ندارد

بماند که هیچ عاشقی حال منطق ندارد

 

بماند که میشد کنارم بمانی نماندی

بماند که کار دلم را به حسرت کشاندی

همه دلخوریهای ریز و درشتم بماند

غروری که آن را به پای تو کشتم بماند

 

بماند که لبخند تو با محبت عریب است

بماند که چشم من از خنده ات بی نصیب است

بماند که گاهی امیدی به این زندگی نیست

بماند که لبخند و آرامشم دائمی نیست

بماند که در دوریت فکر راحت ندارم

بماند که به فاصله از تو عادت ندارم

مرا دم به دم به جنون میرسانی بماند

چه راحت همه مستیم میپرانی بماند

 

بماند که میشد کنارم بمانی نماندی

بماند که کار دلم را به حسرت کشاندی

همه دلخوریهای ریز و درشتم بماند

غروری که آن را به پای تو کشتم بماند

  • علی علی
  • ۰
  • ۰

کولی

رفت آن سوار کولی

با خود تو را نبرده

 

شب مانده است و با شب

تاریکی فشرده

کولی کنار آتش

رقص شبانه ات کو 

شادی چرا رمیده

آتش چرا فسرده

 

رفت آنکه پیش پایش

دریا ستاره کردی

چشمان مهربانش

یک قطره ناسترده

 

میرفت و گرد راهش

از دود آه تیره

نیلوفرانه بر باد

پیچیده تاب خورده

 

سودای همرهی را

گیسو به باد داده

رفت آن سوار و با خود

یک تار مو نبرده

  • علی علی